نامه ای برای مدرسه هیوا
دختر زیبای من...
نامه ای کوتاه برای دخترم که فردا نخستین گامهای خود را در راه علم و دانش در کلاس اول دبستان بر خواهد داشت. عزیزم هفت سال از نخستین دیدار عاشقانه ما می گذرد. در شش سال سعی کردم کودکی کنی و یاد بگیری. سعی کردم آنچنان که لیاقتش را داری برایت مادری کنم. با تو راه رفتن را دوباره آموختم. سخن گفتن را از تک تک واژه هایت. با هر مکش دهان کوچکت برای شیر خوردن محبت و انسانیت و فداکاری را در رگهای بدنت تزریق کردم. همراهت شش پاییز و بهار و تابستان و زمستان را دیدم. دنیا مکانی تکراری است فرزندم . اما تکرار این روزها با وجود تو زیباترین تکرر زندگیم است. دستهای کوچکت در دستهایم رشد کرد و نگاه دلنشینت مرا به یاد روزهای زیبای نوزادیت می اندازد. زیبایی درونی است دخترم و تو درون و بیرونی زیبا داری. سرو خوش قامت من در بهشت موهایت معنای تفاهم و لذت را باز شناختم. در هر خنده شیرینت امید را. کنارت تنهایی از دلم پر میکشد. آغوشم برایت کوچک شده اما تا ابد این خانه کوچک آشیانه غم ها و شادیهایت خواهد بود. جدایی از تو حتی برای چند ساعت سخت است ام لازم. نگرانم چون نمیدانم مدرسه ای مناسب را برای روحیه لطیفت انتخاب کرده ام یا نه. اما بدان هر لحظه بتوانم تو را از این کشور زیبا اما نه چندان مهربان خواهم برد.
عزیزم..هیوای من...دردهایت به جانم دخترم...امیدوارم وقتی این نوشته را میخوانی بدانی چقدر روز مهمی را در پیش خواهم داشت. عزیزم هر جای این دنیا وقتی تو باشی بزرگترین بهشت روی زمین است. آسمان بیکران عشق ، ورودت را به دنیای دانستن تبریک میگویم. عزیزم آرام و شاد باشی.
مادرت.