نامه مادر
دیدن دویدن دخترک شش ساله ام روی چمن ها دیروز من را از خود بیخود کرد ....شاید گمان دیوانگی ببرید از نوشته هایم....اما میدانم درک میکنید...
وقتی به صورت تو دخترم دستهایت نگاهت...پاهایت نگاه میکنم درونم حسی گرم و زیبا میجوشد از افتخار مادر تو بودن...و رشد تفکر بزرگت...
خوشحالم از آزادی درونت..خوشحالم از آرامشی که به من می دهی.
روزهایم خالی تر شده اند. مادر کلاس یوگا می رود و کارگاه هایش تمام شده..مادر بیشتر کنار تو می ماند و برنامهه ای زیادی برایت دارد.
دخترم دو ماه دیگر تو کلاس اولی می شوی...شاید باورش سخت باشد اما چقدر لذت بخش است کنار تو بودن و سخت است دور از تو ماندن.
ما این روزها لولپی کار میکنیم و تو بسیار به این بتسه و ریاضیات علاقمند شده ای. کتابهای زیادی باهم خریده ایم. نمونه هایی از کتابهای آرزوها " ستاره لارا " " مدرسه و ماجراهایش " " بوستان سعدی " " مجموعه جدید داستانهای کهن " که داستانهای بسیار زیبا و تصویر سازی دارد و بسیاری کار های دیگر.
فیلم میبینیم و باهم درباره فیملها صحبت میکنیم. این روزها پدر بیشتر منزل است و روزهای خوبی کنارش داری دخترم.
لحظه ها و روزهایی را فقط کنار هم میخوابیم و حرف میزنیم درباره خیلی چیزها....
دفتر علوم داری و برنامه های مجموعه علوم انگلسیت را دران میکشی...
دفتر تاریخ و حیوانات طبیعی و نقاشیهایت...
مهمتر از همه تمایل توست و اینکه لذت میبری...
هیوا خیلی خیلی دوستت دارم ماه من..