تولد 91
دختر زیبای من دو روز مانده به روز تولدت. روزی که با برف باریدی به زندگی من. روز یکه اسمم را تغییر دادی. 5 سال گذشت و چه زود گذشت. خیلی زود. دیروز بغلت کردم با اینکه ددیگر در بغل مادر جا نمیشوی عزیزم....:))) و برایت دوباره قصه تولدت را که اینجا در وبلاگت هست گفتم. خیلی دقیق تر گوش دادی. بعد یک جعبه داریم به نام Memory box . که تمام چیزهای خوب در ان است. هر چیزی از کودکیت...این عکسهایت و اینهم شما... جگر گوشه مادر در این جعبه چیزهای زیادی است..نامه های پدرم بابایی که خیلی زیاد است و در مناسبتهای مختلف از نخستین روز تولدت برایت نوشته..نامه عمه هایت..نامه خاله هایت...دستبند تولدت روز تولدت که بدست نوزادها میبندند..دست...